نوشته های خاص نوشته های خاص
| ||||||
تبليغات یادمه یه شب که از نبودنت و نخاستنت و از همه عالم و آدم بهت گلایه میکردم بهم گفتی : « اون روزو میبینم که دست کوچولوتو گرفتی و راه میری ...» بله عزیزِ جان شما درست میگفتی خیلی از آدما آخرش ازدواج می کنند بعضیا با عشق دوباره، بعضیا با الزام و خیلیا هم با اجبار ! اما رفیقِ نیمهِ راهم شما هیچوقت از احساس اون لحظه من خبر نخواهی داشت که شاید حسرت دیدن دست دیگر کوچولویم در دست شما هنوز هم به دلم مونده باشه ...
[ سه شنبه 05 اردیبهشت 1402 ] [ 15:12 ]
[ neda816 ]
آخرين مطالب ارسالي میشه راحت قربونت شد ... تاريخ : دوشنبه 08 آبان 1402
حسرت دیدن دست دیگر کوچولویم ... تاريخ : سه شنبه 05 اردیبهشت 1402
فقط میدونی غمگینی ... تاريخ : پنجشنبه 11 فروردین 1401
شایدم ی روزی علم ثابت کنه که ... تاريخ : یکشنبه 26 دی 1400
هیچوقت ... تاريخ : جمعه 26 آذر 1400
حالم مثل وقتیه که ... تاريخ : چهارشنبه 24 آذر 1400
تا برای مرد کافی باشد ... تاريخ : یکشنبه 21 آذر 1400
و شاید عشق ... تاريخ : جمعه 19 آذر 1400
عروس که شد ، قید کار کردن را زد ... تاريخ : سه شنبه 04 آبان 1400
کسی را چنان دوست داری ... تاريخ : شنبه 01 آبان 1400
ارسال نظر براي اين مطلب |
||||||
[ طراحي : رزتمپ ] [ Weblog Themes By : rozblog.com ] |