نوشته های خاص
نوشته های خاص
اطلاعات سايت

رمز عبور را فراموش کردم ؟
آمار مطالب
کل مطالب : 101
کل نظرات : 11

بازديد امروز : 10 نفر
بارديد ديروز : 10 نفر
بازديد هفته : 10 نفر
بازديد ماه : 608 نفر
بازديد سال : 3,230 نفر
بازديد کلي : 29,173 نفر

افراد آنلاين : 2
عضويت سريع
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
پيوندهاي روزانه
کدهاي اختصاصي
پشتيباني
theme by
roztemp.ir
RSS

Powered By
Rozblog.Com
تبليغات
رزتمپ

عاقد گفت :«عروس خانوم وكيلم؟»

گفتند :«عروس رفته گل بچينه ...»

دوباره پرسيد :«وكيلم عروس خانوم؟»

- عروس رفته گلاب بياره ...

عاقد گفت :«براى بار سوم مى پرسم؛ عروس خانم، وكيلم؟»

- عروس رفته...

عروس رفته بود، پچ پچ افتاد بين مهمان ها

شيرين سيزده سالش بود ؛ وراج و پر هيجان ، بلندبلند حرف مى‌زد و غش‌غش مى‌خنديد

هر روز سر ديوار و بالاى درخت پيدايش مى‌كردند ، پدرش هم صلاح ديد زودتر شوهرش دهد

داماد بددل و غيرتى بود و گفته بود پرده بكشند دور عروس ، شيرين هم از شلوغى استفاده كرده بود و چهاردست و پا از زير پاى خاله خانبانجی‌ها كه داشتند قند مى‌سابيدند ،

زده بود به چاك !

مهمانى بهم ريخت ، هر كس از يك طرف دويد دنبال عروس ، مهمان ها ريختند توى كوچه ، شيرين را روى پشت بام همسايه پيدا كردند ، لاى طنابهاى رخت

پدرش كشان‌كشان برگرداندش سر سفره ی عقد ، گفتند پرده بى‌پرده !

نامحرمها رفتند بيرون ، كمال مچ شيرين را سفت نگه داشت

عاقد گفت :«استغفرالله! براى بار دهم مى پرسم. وكيلم ؟»

پدر چشم غره رفت و مادر پهلوى شيرين يك نيشگون ريز گرفت ، عروس با صداى بلند بله را گفت و لگد زد زير آينه

زن ها كل كشيدند و مردها بهم تبريك گفتند. كمال زير لب غريد كه «آدمت مى كنم جوجه » و خيره شد به تصوير خودش در آينه شكسته ...

فرداى عروسى شيرين را سر درخت توت پيدا كردند ، كمال داد درخت هاى حياط را بريدند ، سر ديوارها هم بطرى شكسته گذاشتند ، به درها هم قفل زدند

اسم عروس را هم عوض كردند ، كمال گفت «چه معنى دارد كه اسم زن آدم شيرينى و شكلات باشد.»

شيرين شد زهره ، زهره تمرين كرد يواش حرف بزند

كمال گفت :«چه معنى دارد زن اصلا حرف بزند؟ فقط در صورت لزوم! آنهم طورى كه دهانت تكان نخورد ،

طورى هم راه برو كه دستهايت جلو و عقب نرود ، به اطراف هم نگاه نكن ، فقط خيره به پايين يا روبرو ، فهمیدی ضعیفه ؟!»

زهره شد يك آدم آهنى تمام و عيار

فاميل‌ ها گفتند اين زهره يك مرضى چيزى گرفته ، آن از حرف زدنش ، آن از راه رفتنش

كمال نگران شد ، زهره را بردند دكتر ، دكتر گفت يك اختلال نادر روانى است

همه گفتند از روز عروسى معلوم بود يك مرگش مى شود الان خودش را نشان داده

بستريش كه كردند ، كمال طلاقش داد ...

خواهرها گفتند :«دلت نگيره برادر! زهره قسمتت نبود ، برايت يك دختر چهارده ساله پسنديده‌ايم به نام شربت ...»

 

 

#صدیقه_احمدی

امتياز : نتيجه : 0 امتياز توسط 0 نفر مجموع امتياز : 0

بازديد : 63
[ چهارشنبه 13 شهریور 1398 ] [ 22:57 ] [ neda816 ]
آخرين مطالب ارسالي
میشه راحت قربونت شد ... تاريخ : دوشنبه 08 آبان 1402
حسرت دیدن دست دیگر کوچولویم ... تاريخ : سه شنبه 05 اردیبهشت 1402
فقط میدونی غمگینی ... تاريخ : پنجشنبه 11 فروردین 1401
شایدم ی روزی علم ثابت کنه که ... تاريخ : یکشنبه 26 دی 1400
هیچوقت ... تاريخ : جمعه 26 آذر 1400
حالم مثل وقتیه که ... تاريخ : چهارشنبه 24 آذر 1400
تا برای مرد کافی باشد ... تاريخ : یکشنبه 21 آذر 1400
و شاید عشق ... تاريخ : جمعه 19 آذر 1400
عروس که شد ، قید کار کردن را زد ... تاريخ : سه شنبه 04 آبان 1400
کسی را چنان دوست داری ... تاريخ : شنبه 01 آبان 1400
ارسال نظر براي اين مطلب

کد امنیتی رفرش
.: Weblog Themes By roztemp :.

درباره وبلاگ
ما را زِ دیده منتِ دیدار نیست، هیچ او در دل است، ناز تماشا نمی کشیم ...
موضوعات
کوتاه نوشت های دلتنگی
اینستاگرام
آرشيو
جست و جو